با دوست عزیزی در دو روز گذشته، گفتگوهایی جدی داشتیم. بر محور اینکه اوضاع جامعه ما و در مقیاس بزرگ تر، جهان، به شدت نابسامان است و بشریت دارد راه اشتباهی را می رود. از اینکه، انسان نمی داند دارد چه می کند و درگیر بازی ای شده است که با ظاهر قشنگی به نام «توسعه» و «پیشرفت» و «تکنولوژِی» فریفته می شود. از اینکه افزایش جمعیت، بر پیچیدگی های دنیای کنونی دارد می افزاید و سیاستمداران ما نه تنها متوجه آن نیستند؛ بلکه دستور به ازدیادش هم می دهند! از اینکه، راه حل اساسی محیط زیست، نه در توسعه پایدار و نه در قانون گذاری، بلکه در تغییر نگرش ها و شیوه نگاه انسان به دنیا و زندگی است.
از اینکه انسان ها همه به فکر حداکثر کردن منافع خودشان هستند و کسی به جمع فکر نمی کند. از اینکه آدمها نسبت به عصر قدیم، زمان بیشتری دارند کار می کنند و این زمان بیشتر نه تنها به آرامش و لذت بیشتر، منجر نشده، بلکه فرصت فکر کردن و وقت گذاشتن برای خود و خانواده و سوالهای اساسی را گرفته است.
از اینکه کسی نمی پرسد «چرا» و برای انجام کارهایش و مسیری که دارد طی می کند، دلیل و فکری اساسی ندارد. از اینکه سر جزئیات زندگی مانند خرید خودرو و لباس و نوع پذیرایی از میهمانان، به شدت فکر می شود، اما کسی نگران کلیات و جهت نیست.
از اینکه، وضعیت شبیه ماشینی است که دارد مسیر اشتباهی را می رود و تلاشهای مصلحان هم، معطوف به روغن کاری و تمییز کردن صندلی ها و پاک کردن شیشه و امثال هم است و کسی به فکر مسیر این ماشین نیست.
از اینکه، قدرت و کیفیت اقدامات اصلاحی، بسیار کمتر از موج تخریبی ای است که وجود دارد. موجی که حاصلش یک کلام است: نظامی اجتماعی-اقتصادی که نه ارمغان آور سعادت این دنیای انسان است و نه سعادت آن دنیایی و در عوض، اخلاق، زیبایی ها، آرامش، انسانیت و همه چیز را دارد روز به روز کم رنگ تر و کم رنگ تر می کند...
دوستم، آشفته بود و حرف هایش بوی نا امیدی می داد. از طرفی، در انتخاب مسیر آینده خودش هم درمانده بود. که با این اوضاع، چه کنیم و چه کاری باید کرد؟
راستش، من همه حرف هایش را درک می کردم و هر کدام یادآور بخشی از نگرانی های خودم بوده و هست. راستی چه باید کرد؟ نقشه راه چیست؟ من و دوستم و آدمهای دیگری که این گونه زیستن را شایسته انسان نمی دانند، چه باید بکنند؟ چه شغلی انتخاب کنند> چه نوع کار داوطلبانه ای انجام دهند؟ تلاشهایشان را کجا معطوف کنند که خروجی بهتری داشته باشد؟ آیا اصلا می شود اوضاع را عوض کرد؟!
پی نوشت:
1-من به شخصه در مورد مشکلات و فشارهای عمومی موجود در دنیای خارج از روح و روان خودم، بسیار امیدوارم؛ امیدوار به اینکه می شود کاری کرد و می شود اثرگذار بود. فی الواقع، فکر می کنم چیزی در تیرگی های دنیای خارج وجود ندارد که بخواهد ذره ای از تلاشها و فکرهای من برای بهبود و ساختن دنیایی بهتر، کم کند.
البته مشکلات و نگرانی های شخصی مانند نگرانی ها درباره گذار از این روزهای زرد و تشکیل یک زندگی خانوادگی خوب و ادامه تحصیل در مسیری که هم جهت با این فکرها و دغدغه ها باشد، جدی است و گاه بسیار اذیت می کند؛ این را که کنار بگذارم، اما در مورد تیرگی دنیای خارج و مشکلات بیرونی، نه! نگرانش نیستم. فی الواقع اگر ان شا الله این روزهای زرد را به خوبی بگذارنم، بسیار بیشتر از آنچه که تا حالا عمل کرده ام، برنامه دارم برای کارهای اصلاحی...ان شا الله.
2-اینکه چرا این گونه معقتد به اثر گذاری هستم، قابل شرح و بسط است. دوست داشتم و دارم که چیزی بنویسم در مایه های «رساله امید» و در آن پاسخی بدهم به تمام سوالات و ابهامات و نگرانی هایی که می خواهند مانع شوند از تلاش برای ساختن دنیایی بهتر و تغییر. دعا کنید بتوانم زمانی مناسب و البته خاطری آرام از پس روزهای زرد بیابم برای نوشتن این «رساله» کوچک که البته فقط فکرهای خودم نیست؛ نتیجه آنچه است که از تجربه زندگی «سیاووشان» سرزمینم و سرزمین های دیگر، یافته ام.
3-راستی، دعوت می کنم اگر دلایلی دارید بر خلاف آنچه در بند 2 این پی نوشت مطرح شده که فکر می کنید قابل توجه هستند و با استناد به آنها، باید بگوییم: «نمی شود، نمی توانیم...باید رخت خود بیرون کشید از این ورطه ...» و امثالهم، به صورت کامنت خصوصی برایم بنویسید...شاید به نوشتن بهتر آن رساله امید کمک کرد. به نظر شما چرا نباید برای بهبود اوضاع دنیا کار کرد؟!...علاوه بر این، ممنون می شوم پاسخی هم به سوال قبل از «پی نوشت» بدهید...تلاشهایمان را کجا باید معطوف کنیم؟!
4-ما را دعا کنید...ان شا الله در زندگی شخصی و در ساحت درون، آرامش بیشتری داشته باشم تا بتوانم درباره بهبود بیرون، بیشتر بنویسم و بیشتر عمل کنم.